- پایگاه خبری و تحلیلی توسعه پویا - https://toseepooya.ir -

دردسرهای یک همراه

دردسرهای یک همراه
حدیث دانش راد؛ کارشناس روابط عمومی:
دردسرهای یک همراه
[۱]

توسعه پویا [۲]، چهار، پنج ساله به نظر می‌آمد با موهای خرمایی رنگ نیمه فر و زیبا، گوشی را گرفت جلو صورتش گوشی‌ای که برای دست‌های کوچک‌ش بزرگ بود، از ظواهر پیدا بود که یک تماس تصویری برقرار کرده، لبخند شیرینی بر روی لبانش نشسته بود، اما هر چه تعداد بوق‌های گوشی بیشتر می‌شد لبخند دخترک طناز هم کمرنگ‌تر می‌شد، تماس‌ش بی‌پاسخ ماند و در حالی که اخم کرده بود یک پیام صوتی طلبکارانه فرستاد که ” بابا چرا به من جواب ندادی!” بعد هم با ناراحتی رو کرد به مادرش و گفت: مامااااااان، چرا بابا جواب منو نداد.

• زودتر از معمول از محل کارت خارج شده ای تا وقت کم نیاوری و فرصت کنی به همه‌ی کارهای مهم و غیرمهم‌ت برسی. با استرس اینکه نکند دیر شود و برای قرار ملاقات عصر آن طور که باید آماده نباشی، وارد آرایشگاه می‌شوی. از قبل وقت رزرو کرده‌ای، اما طبق معمول هیچ‌گاه سر ساعتی که تنظیم شده، نوبت‌ت نمی‌شود.

مضطرب و منتظرنشسته‌ای و مدام به ساعت روی دیوار، ساعت مچی و ساعت گوشی تلفن همراهت نگاه می‌کنی، به امید اینکه یکی‌شان حال تو را درک کنند و عقربه‌هایشان را کندتر به جلو برانند.

• دقیقا همان کسی که قرار است سرت را به دستانش بسپاری، گوشی موبایل را با سرشانه کنار گوش‌اش نگه داشته و با تکرار چند باره این جمله “بد دوره و زمانه‌ای شده” از معامله‌ای گلایه می‌کند که در جریان آن از او کلاهبرداری شده و به قول معروف پول‌ش را خورده‌اند.

هم‌زمان با دست‌هایش جوری که معلوم نشود سخت‌ش است و اتفاقا مشتری‌ها متوجه شوند که مهارت بالایی هم دارد، موهای مشتری قبل از تو را سر و سامان می‌دهد؛ کاملا فارغ از اینکه تو برای این دقایقی که آنجا معطل شده‌ای با خجالت و شرمندگی از مدیرت مرخصی ساعتی گرفته‌ای و حداقل امروز زمان برایت ارزش بیشتری دارد.

• ارباب رجوع خسته و مستاصل خودش را به کانتر می‌رساند و با لحنی ملتمسانه می‌پرسد؛ آقا ببخشید برای … چه مدارکی لازم است؟ بدون اینکه سرت را بالا بیاوری و حتی نگاه‌ش کنی، می‌گویی؛ روی شیشه زده‌ایم! ارباب رجوع بعدی دست‌ش را به طرف‌ت دراز می‌کند و می‌گوید، بفرمائید، پر کردم، فرم‌هایی را می‌گوید که روی شیشه فهرست آنها را لیست کرده‌اید و همین‌طور یک لنگه پا ایستاده است تا تو آخرین خط پیامت را هم تایپ کنی بعد اگر میل ملوکانه نطلبید که پاسخ مخاطبت را در همان لحظه بدهی، فرم‌ها را از دست‌ش بگیری.

• زیر دست سلمانی نشسته‌ای و از ترس اینکه نکند خط ریش‌ت را خراب یا صورت‌ت را زخمی کند، مدام به خودت ناسزا می‌گویی که چرا زودتر به فکر اصلاح نیفتادم که ناگهان فریادت به آسمان می‌رود. آقای آرایشگر تازه به خودش می‌آید و با لحنی حق به جانب می‌گوید: “شمشیر نادر نبود که حالا! چیزی نیست یه خراش کوچیکه.

• کل راه را دویده‌ای که پشت ترافیک نمانی به تعمیرگاه رسیده‌ای و مات و مبهوت می‌بینی که ماشین هنوز روی چال تعویض روغن است. چشمانت را به دنبال آپاراتی به این سو و آن سو می‌گردانی و می‌بینی که آقا گوشه‌ ای از گاراژ ایستاده، یک پایش را به دیوار زده و دارد با فردی که احتمالا خیلی هم از تو و کارت مهم‌تر است دل و قلوه مبادله می‌کند.

تو را که می‌بیند سلانه سلانه و سرخوش جلو می‌آید. خشم‌ت را فرو می‌بری و پس از سلام می‌پرسی، مگر قرار نبود ماشین برای ساعت ۳ آماده باشد؟ با حالتی نیمه معترض و لحنی طلبکارانه که انگار از سر مهمترین و سرنوشت سازترین جلسه دنیا بلندش کرده‌ای، می‌گوید کار زیادی نمانده الان تمامش می‌کنم.

چاره‌ای نداری جز اینکه قدم بزنی و باز از اینکه چرا تمام کارها را به امروز موکول کرده‌ای در دلت به خودت و زمین و زمان بدوبیراه بگویی.

به خودت می گویی، حالا که مجبورم اینجا معطل بمانم، بهتر است بروم خشک‌‌شویی و کت و شلوارم را بگیرم. به آپاراتی می‌گویی من تا یک ساعت دیگر برمی‌گردم خواهشا آماده باشد و او به روی خودش هم نمی‌آورد که حرفت را شنیده و باز دل‌ت شور می‌زند.

• به مقصد خشک‌شویی تاکسی اینترنتی گرفته‌ای. راننده‌ جوان و خوش برخوردی جلوی پایت ترمز می‌کند. در طول رانندگی گوشی دستش است و خیال می‌کنی، دارد مسیر را چک می‌کند که زودتر تو را برساند، اما وقتی صدای کشیده شدن چرخ‌های ماشین روی آسفالت می‌آید، متوجه می‌شوی که در حال چت کردن نزدیک بوده با خودروی جلویی برخورد کند.

• کت شلوار را گرفته‌ای، اما هنوز یک ساعت نشده و از آن تعمیرکار هم بعید است این بار خوش‌قولی کند. به سمت خانه می‌روی، آماده می‌شوی و به گاراژ برمیگردی. بالاخره ماشین را تحویل می‌گیری. ساعت از ۶ گذشته و فقط بردن ماشین به کارواش مانده و هنوز وقت داری.

• در کارواش موقع حساب کردن هزینه با تعلل متصدی مواجه می‌شوی، می‌گویی “ببخشید چرا قبض من را صادر نمی‌کنید؟” سرش در گوشی تلفن همراه است، نیم نگاهی به تو می اندازد و می گوید، برنامه بالا نمی آید. از شیشه پشت سرش میبینی که اتفاقا برنامه بالاست ولی انگار صندوق‌دار کار مهمتری دارد!

·  ﺭﻭی ﻧﻘﺸﻪ ﻧﺸﺎﻧﯽ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍی، ﮔﺎﺯ ﺭﺍ ﭘﺮ ﻣﻴﮑﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﺑﺮﺳﯽ.

ﺩﺭ ﻁﻮﻝ ﺭﺍﻩ، ﺭﻭﺯ ﭘﺮ ﺍﺳﺘﺮﺳﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪﺍی ﺭﺍ ﻣﺮﻭﺭ ﻣﯽﮐﻨﯽ!

ﺑﻪ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﭼﺮﺍ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﺁﺯﺍﺭ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻭ ﺧﺎﺭﺝ ﺍﺯ ﺗﺤﻤﻞ ﺑﻮﺩ؟!

یادت می‌آید، از وقتی ﺗﻠﻔﻦﻫﺎی ﻫﻮﺷﻤﻨﺪ ﻣﻴﻬﻤﺎﻥ دستانمان شده‌اند، ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻫﻤﻴﻦ ﺍﺳﺖ، دیگر ﻧﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺁﻥ ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﻣﻨﻀﺒﻂ ﻗﺒﻞ ﻫﺴﺘﯽ، ﻧﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﻭﻗﺖﺷﻨﺎﺱ، ﺩﻗﻴﻖ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪ. ﻓﺎﺭﻍ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ تلفن‌همراه هوشمند، چقدر ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺁﺳﺎﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺪﻭﻥ آن ﺭﺍ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮔﺴﺘﺮﺵ ﻭ ﺗﻨﻮﻉ ﺑﮑﺎﺭﮔﻴﺮی ﺍﺯ آن ﺧﻴﻠﯽ ﺳﺮﯾﻊﺗﺮ ﺍﺯ ﺭﺷﺪ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ‌اش ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺗﺎ ﺑﻴﺎﯾﺪ ﺁﻥ ﭼﻴﺰی ﺑﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ، ﺧﻮﺩ ﻣﺎ ﻫﻢ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻭ ﭼﻨﺪ ﮐﺎﺭﺑﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﺻﻞ ﺯﻣﻴﻨﻪﻫﺎی  ﮐﺎﺭﺑﺮی ﺍﺵ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻗﺮار بود وﺳﻴﻠﻪﺍی ﺑﺮﺍی ﻫﻤﺮﺍﻫﯽ ﻭ ﺗﺴﻬﻴﻞ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺑﺎﺷد نه بلای جان و ماﯾﻪی ﺩﺭﺩﺳﺮ.

لینک کوتاه:

https://toseepooya.ir/?p=39173 [۱]

[۳] [۴]